اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

يك سال و يك ماهگي

نفسم سلام عزيزم شما امروز يك سال و يك ماهه شديييييييييييييييييي، هورااااااااااااااااا مباركت باشه عشقم  نمي دونستم بگم سيزده ماهگي يا يك سال و يه ماهگي، بالاخره يك سال و يك ماهگي را انتخاب كردم آخه اينجور احساس مي كنم كلي بزرگ شدي  تازه تنوع هم هست  عزيزم شما خيلي بلا شدي، به فوتبال فوق العاده علاقه داري، چند روز پيش خونه مامان فاطمه بوديم، بابايي با احسان بازي مي كرد، تو هم كلي خواستي بازي كني و كردي، خيليييييييييييي بامزه بود  مخصوصا وقتي توپ را پاس مي دادي  مشكلي كه من باهات دارم اينه كه توي خونه كلافه ميشي و مي خواي بري بيرون، بعضي وقتا واقعا نمي دونم چي كار كنم، آخه عزيزم نميشه كه همش رفت بيرون  از نظر غ...
13 دی 1391

بارش اولین برف زمستانی

جوجو سلام دیشب هوا خیلی سرد بود. بابایی تازه از خونه خارج شده بود که به من زنگ زد و گفت داره برف میاد، این اولین برفیه که امیرخان می تونه ببینه،ببرش بیرون... من ترسیدم که شما سرما بخوری ، واسه همین بی خیال شدم... صبح که باهم از خونه بیرون اومدیم که من شما را پیش مامان جون بذارم و سرکار برم، بازم برف می اومد و تو اولین برف در زتدگیت رادیدی... امیدوارم  همیشه مثل برف سفید سفید زندگی کنی، بدون هیچ آلودگی... پ.ن: ببخش که دیر به دیر می نویسم آخه مودم خرابه... عزیزم خیلی دوستتتتت داریم، بوووووسسسس ...
7 دی 1391

شب یلدا

عشقم سلام امسال دومین شب یلدایی بود که باهم بودیم . امسال با پارسال کلی فرق داشت، پارسال 17 روزه بودی و امسال یک سال و 17 روز، پارسال تو نتونستی هندونه بخوری و امسال کلی از خجالتش دراومدی، پارسال توی بغل مامان بودی و امسال دور اتاق می دویدی، پسر مامان خیلی خوشحالم که تو داری بزرگ میشی، مرد میشی، آقا میشی، امیدوارم صد تا یلدای دیگه را با خوبی و خوشی سپری کنی و هرسال از سال قبل خوشحال تر باشی... عزیزم خیلی دوستت داریم، بووووسسسسس ...
7 دی 1391
1